ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
کجاست زندهدلی، کاملی، مسیحدمی
که فیض صحبتش از دل بَرَد غبارِ غمی
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست