تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
ما بهر ولای تو خریدیم بلا را
یک لحظه کشیدیم به آتش یمِ «لا» را
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست