سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست