وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى