غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى