رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد