رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید