رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
عشق، هر روز به تکرار تو برمیخیزد
اشک، هر صبح به دیدار تو برمیخیزد
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
شبی نشستم و گفتم دو خط دعا بنویسم
دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری