بیا که آینۀ روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان، کاریست
گیرم که بمانیم بر آن پیمان هم
گیرم برویم تشنه در میدان هم
ای مهر تو دلگرمی هر طفل یتیم!
ای خوانده تو را به چشم تر، طفل یتیم
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده