او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مستاند همه، ساقی و ساغر که تو باشی
از سر نپرد مستی، در سر که تو باشی
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
من آب فرات را مکدّر دیدم
او را خجل از ساقی کوثر دیدم
گاهی به حضور مهر، ای ماه برو
تا جاذبهٔ سِیْر الیالله برو