هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟