هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو