او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو