در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید