قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده