وقتی تو نیستی، نه هستهای ما
چونان که بایدند، نه بایدها...
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
ما را به حال خود بگذارید و بگذرید
از خیل رفتگان بشمارید و بگذرید
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
چشمها پرسش بیپاسخ حیرانیها
دستها تشنهٔ تقسیم فراوانیها