چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
عرق نبود که از چهرهات به زین میریخت
شرارههای دلت بود اینچنین میریخت
گشود جانب دریا، نگاهِ شعلهورش را
همان نگاه که میسوخت از درون، جگرش را
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد