کوچه کوچه نسیم سامرّا
عطر غم از عراق آورده
گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
کیست او؟ آنکه بین خانۀ خود
مکر دشمن مجاورش بودهست
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند