کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستی‌ست لطف جاری او
اگرچه در نظرت آنچه نیست، ظاهر ماست
سیاه‌جامۀ سوگت لباس فاخر ماست
فدای حُسن دل‌انگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزی‌اش خزان شده بود
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...
نگاه کودکی‌ات دیده بود قافله را
تمام دلهره‌ها را، تمام فاصله را
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلب‌ها شده روشن در آستانۀ عید
گمان مکن پسرت ناتنی‌برادر بود
قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود
