حماسه بی زن و زن بی حماسه بیمعناست
که مرد بی مدد عشق در جهان تنهاست
کتاب بود و به روی جهانیان وا بود
جواب هرچه نمیدانمِ جدلها بود
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
به کودکان و زنان احترام میفرمود
به احترام فقیران قیام میفرمود
بگو برای من ای شعر از زمانهٔ او
کدام بیت مرا میبرد به خانهٔ او
چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت
مدینهای که شب پیش صبح صادق داشت
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید