در مسجدالنبی چه مؤدب نشستهاند
از خلسۀ صبوح، لبالب نشستهاند
از برق تیغ او احدی بینصیب نیست
این کیست؟ اینکه آمده میدان «حبیب» نیست؟
ای چشم علم خاک قدوم زُرارهات
جان وجود در گرو یک اشارهات
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟