ای کلیماللَّه تماشا کن کلام الله را
بر فراز دست خورشیدِ ولایت، ماه را
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
میشود بر شانۀ لطفت پریشان گریه کرد
پابرهنه سویت آمد مثل باران گریه کرد