موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
دل در حرم تو خویش را گم کردهست
یعنی عوض گریه تبسم کردهست
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
آماج بلا شد دل او از هر سو
از ناله چو «نال» گشت و از مویه چو «مو»
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
شب تا سحر از عشق خدا میسوزی
ای شمع! چقدر بیصدا میسوزی
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند