سامرا از غم تو جامهدران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت نگران است هنوز
ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
ساحت قدس تو ای آینۀ «آیۀ نور»
هست سرچشمۀ آگاهی و شیدایی و شور
ذكر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زير قدمهای شما جان میريخت
یازده بار جهان گوشهٔ زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریهٔ باران کم نیست
آخر ماه صفر، اول ماتم شده است
دیدهها پر گهر و سینه پر از غم شده است