عالم و فاضل و فرزانه و آزاداندیش
خالص و مخلص و شایسته و وارسته ز خویش
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
خطبۀ خون تو آغاز نمازی دگر است
جسم گلگون تو آیینۀ رازی دگر است
مثل گل بدرقه کردیم تنی تنها را
و سپردیم به خاک آن همه خوبیها را
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را