رود از راز و نیاز تو حکایت میکرد
نور را عمق نگاه تو هدایت میکرد
سخن از ظلمت و مظلومیت آمد به میان
شهر بیداد رسیدهست به اوج خفقان
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
یادتان هست نوشتم که دعا میخواندم
داشتم کنج حرم جامعه را میخواندم