سامرا از غم تو جامهدران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت نگران است هنوز
رود از راز و نیاز تو حکایت میکرد
نور را عمق نگاه تو هدایت میکرد
سخن از ظلمت و مظلومیت آمد به میان
شهر بیداد رسیدهست به اوج خفقان
یازده بار جهان گوشهٔ زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریهٔ باران کم نیست
یادتان هست نوشتم که دعا میخواندم
داشتم کنج حرم جامعه را میخواندم