میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
خورشید سامرا و کریم جهان تویی
ما را بده پناه، که کهف امان تویی
نور خدا گرفته فضاى مدینه را
تغییر داده حال و هواى مدینه را
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود