امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید