خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
سامرا از غم تو جامهدران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت نگران است هنوز
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
یازده بار جهان گوشهٔ زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریهٔ باران کم نیست
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را