انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
از خویش برآورد تمنای تو ما را
سر داد به فردوس تماشای تو ما را
یوسف شود آنکس که خریدار تو باشد
عیسی شود آن خسته که بیمار تو باشد
من شیشۀ دلتنگی دلهای غمینم
ای کاش که دست تو بکوبد به زمینم
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را