رسیده از سفر عشق، نوبر آورده
تبرکی دو سه خط شعر بیسر آورده
همیشه مرد سفر مرد جاده بود پدر
رفیق و همدم مردم، پیاده بود پدر
چقدر دیر رسیدی قطار بیتو گذشت
قطار خسته و بیکولهبار، بیتو گذشت
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده