خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید
مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشۀ گودال فدایم کردند