جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته
آسمانها را در این ایوان، مجاور ساخته
جان به پیکر داشت وقتی مشکها جان داشتند
کاش میشد ابرها آن روز باران داشتند
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
آنچه از من خواستی با کاروان آوردهام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آوردهام