شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

از دیده آب آورده‌ام

داستان‌هایی که از شام خراب آورده‌ام
عالمی از صبر خود در اضطراب آورده‌ام

رأس خونین تو بر نی بود با من همسفر
خود تو دانی ز آن چه از شام خراب آورده‌ام

ای کتاب‌الله ناطق! بین تو بر بیمار خویش
آیه‌ای از سورهٔ اُمّ الکتاب آورده‌ام

سر زدم بر چوب محمل تا سرت دیدم به نی
وین سر بشکسته را، از خون خضاب آورده‌ام

پیش چشم من عزیزت در خرابه جان سپرد
سخت‌جانی بین که با این غصه، تاب آورده‌ام

کودک شش ماهه‌ات گر خفته روی سینه‌ات
از پی دیدار او همره، رباب آورده‌ام...

«خوشدلا» بربند لب از ماتم سلطان دین
چون براتِ رحمتِ یوم الحساب آورده‌ام