نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکههای گلوله گل دادهست
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر