عالم و فاضل و فرزانه و آزاداندیش
خالص و مخلص و شایسته و وارسته ز خویش
خطبۀ خون تو آغاز نمازی دگر است
جسم گلگون تو آیینۀ رازی دگر است
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
مثل گل بدرقه کردیم تنی تنها را
و سپردیم به خاک آن همه خوبیها را
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را
دل سوزان بُوَد امروز گواه من و تو
کز ازل داشت بلا، چشم به راه من و تو