چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد
اینجا که بال چلچله را سنگ میزنند
ماهِ اسیر سلسله را سنگ میزنند
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست