ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود
آن سوی دشت، حادثه، چشم انتظار بود
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود