ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است
این آخرین شبانۀ آرام زینب است
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش