فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
تو کیستی که در اندیشۀ رسول خدایی
فروغ چشم حبیبی و چلچراغ هدایی
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
تا صبح علی بود و مناجات شَبش
در اوج دعا روح حقیقتطلبش
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
دلا! بسوز که هنگام اشک و آه شدهست
دو ماه، جامهٔ احرام ما، سیاه شدهست
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست
در سینهٔ آیینه، جز آیین صفا نیست
ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار