بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
دلا! بسوز که هنگام اشک و آه شدهست
دو ماه، جامهٔ احرام ما، سیاه شدهست
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست
در سینهٔ آیینه، جز آیین صفا نیست
چه شب است یا رب امشب كه شكسته قلب یاران
چه شبى كه فیض و رحمت، رسد از خدا چو باران
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده