هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
غریب شهر قمی... نه، که آشنا هستی
تو مثل فاطمه، معصومۀ خدا هستی
قرار بود بیایی کبوترش باشی
دوباره آینهای در برابرش باشی
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود