در شهر دلی، به شوق پرواز نبود
با حنجرهٔ باغ، همآواز نبود
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر
اینجا نیا،دیگر نداری خانه در این شهر
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
سلامِ ایزد منان، سلامِ جبرائیل
سلامِ شاه شهیدان به مسلم بن عقیل
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد