من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جر حسین، برابر نداشتم
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش