میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است