آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
آن روزها دیوار هم تعبیری از دَر بود
در آسمان چیزی که پَر میزد، کبوتر بود...
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید