حماسه بی زن و زن بی حماسه بیمعناست
که مرد بی مدد عشق در جهان تنهاست
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید