سحر دمیده و بر شیشه میزند باران
هوا مسیحنفس شد، به مقدم رمضان
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
بخوان که اشک بریزم کمی به حال خودم
دل شکستۀ من! ای شکسته بال خودم
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد