ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
جلوهٔ جنت به چشم خاکیان دارد بقیع
یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد
ای دوست در بهشت، تو را راه دادهاند
پروانهٔ زیارت دلخواه دادهاند
گلویم خشک از بغض است و چشمانم ز باران، تر
پریشان است احوال من از حالی پریشانتر
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد